پروانه های خیــآلی

ای مرگ دستان ِ سردت را بر پیشانی خســته ام بگذار؛ که این " تــب " فروکش کند

پروانه های خیــآلی

ای مرگ دستان ِ سردت را بر پیشانی خســته ام بگذار؛ که این " تــب " فروکش کند

پروانه های خیــآلی

*

اگر جای مروت نیست، با دنیا مدارا کن

به جای دلخوری، از تنگ بیرون را تماشا کن

*

دل از اعماق دریای صدف های تهی بردار

همین جا در کویر خویش، مروارید پیدا کن

*

چه شوری بهتراز برخوردبرق چشم ها باهم

نگاهش را تماشا کن، اگر فهمید حاشا کن

*
من ازمرگی سخن گفتم که پیش ازمرگ میاید

به « آه عشق» کاری برتر از اعجاز عیسی کن

*

خطرکن زندگی بی او چه فرقی می کندبامرگ

به اسم صبر، کم با زندگی امروز و فردا کن

وانمود کردن اینکه دوست ندارم و ادای بی تفاوت بودن رو در آوردن کار ِ سختیه ...

کار ِ سختیه وقتی هر لحظه و ثانیه فکرت توی سرم میاد و من بخوام بیرونش کنم...

کار ِ ســــــــــــــــــــختیه ...

با اینکه چندین ماه ِ دارم تمرین میکنم که فراموشت کنم و فکرت ُ از سرم بیرون کنم اما نمیشه فقط دارم خودم ُ گول میزنم...

با اینکه از خدا با تمام وجودم خواستم فراموشت کنم و تمام تلاشمم کردم اما نمیدونم چرا نمیشه :(

من نه تو رو دیدمت نه میشناسمت .... فقط یه اسم ... و نوشته های مجازی....

یه اسم و نوشته های مجازی !!!


یه اسم و نوشته های مجازی منو بیچاره کرده ! زندگیم مختل کرده!!؟


که کارم بشه همه آدم های اطرافم رو با تو مقایسه کنم... که دیوونه بشم ...


من " تویی "  رو با همه آدمهای اطرافم مقایسه میکنم که اصلا به من فکر نمیکنی و هیچ حسی به من نداری...

"تویی " که  احساس ِ منو به مسخره گرفتی ...  "تویی " که منو و احساس ِ پاکم باور نکردی...


خسته شدم از خوابهایی که " تو"  توش هستی ... تویی که ندیدمت ...


احساس میکنم پام توی باتلاق فرو رفته که هرچی تلاش میکنم برای بیرون اومدن ازش بیشتر به داخلش کشیده میشم...


خسته ام ... خستم از اینکه ادای خوب بودن رو دربیارم ازاینکه ادای خوشحال بودن رو با یه لبخند مسخره دربیارم...


خسته ام ازینکه وانمود کنم دیگه همه چیز تموم شده و لحظه ای بهت فکر نمیکنم...


کاش  اصلا  این اسم و این نوشته های مجازی نبود کاش اصلا من نبودم تا این روزها هم نبودم ...

کاش همه این روزها فقط یه خواب بود ... کاش قلبم آروم بگیره ...  کاش .....


فرامووووش کردنت سختـــــ ترین کار ِ دنیـــــایم  شـــــده ....



" ای بـــود و نابـــود ِ من ، تـــــو را یکسان ،  از غـــــم ، مرا به  شادی برســـــــــــان ...."  * خواجه عبدالله انصاری









نمیشه تو قلبت کسی باشه و با کس ِ دیگه ای زندگی کنی ....


نمیشه محبــــت و عـــشق  را هم گدایی کرد ...


تـــــنهایی رو بَلـــدم ... خیلی وقــــته که بلدم ، ازین به بعــــد هم تــــنها میمونم ...


توی ِ دنیای ما ، مَرد ی وجود نداره ، مَـــــرد ِ واقــــعی فقط تـــــو خیال ِ آدم  ِ  ....


تـــــــو ، یگانه مرد ِ خـــــیالی ِ  من هســــتی ... باش که بدانم و باورکنم مرد ِ واقعی در دنـــیای ِ هفت رنگ ِ ما نیستـــ ....



+ تنهایی رفیق ِ همیشگی ِ من بوده ...


93/9/25










عطـــر ِ تــــــو در هواســــت


می آیی؟


یـــــــا


رفتــــــــ ه ای ..../&







دلم‌‌ برایت یک ذره است


کی می‌شود که


ساعت وقارش را


با بیقراری من، عوض کند


عقربه‌های تنبل!


آیا پیش از من


به کسی که معشوق را در کنار دارد



                             قول همراهی داده‌اید؟



 در آسمان  آخر شهریور


حتی ستاره‌ای هم نگران من نیست


به اتاق برمی‌گردم و


شب را دور سرم می‌چرخانم و


                             به دیوار می‌کوبم...



"حسین منزوی"






پاییز هیچ حرف تازه ای برای گفتن ندارد 


با این همه از منبر بلند باد 


بالا که می رود 


درخت ها چه زود به گریه می افتند ...






مهم نیست این در به کدام پاشنه می چرخد مهم تویی که نه می آیی و نه می روی ...






همه فکر می‌کنند این شعرها برای توست

حال آن‌که من هنووز

برای از تو نوشتن

مشق می‌کنم.

 

ساعت از نیمه گذشته است،


و من به این می اندیشم:


"  اگر کاری که عشق با من کرد با تو می کرد، چند روز دوام می آوردی؟!  "









چه چیز در این جهان غریبانه تر از زنی است که تنهایی اش را بغل می کند و می پوسد

اما حاضر نیست دیگر کسی را دوست بدارد!