کار ِ سختیه وقتی هر لحظه و ثانیه فکرت توی سرم میاد و من بخوام بیرونش کنم...
کار ِ ســــــــــــــــــــختیه ...
با اینکه چندین ماه ِ دارم تمرین میکنم که فراموشت کنم و فکرت ُ از سرم بیرون کنم اما نمیشه فقط دارم خودم ُ گول میزنم...
با اینکه از خدا با تمام وجودم خواستم فراموشت کنم و تمام تلاشمم کردم اما نمیدونم چرا نمیشه :(
من نه تو رو دیدمت نه میشناسمت .... فقط یه اسم ... و نوشته های مجازی....
یه اسم و نوشته های مجازی !!!
یه اسم و نوشته های مجازی منو بیچاره کرده ! زندگیم مختل کرده!!؟
که کارم بشه همه آدم های اطرافم رو با تو مقایسه کنم... که دیوونه بشم ...
من " تویی " رو با همه آدمهای اطرافم مقایسه میکنم که اصلا به من فکر نمیکنی و هیچ حسی به من نداری...
"تویی " که احساس ِ منو به مسخره گرفتی ... "تویی " که منو و احساس ِ پاکم باور نکردی...
خسته شدم از خوابهایی که " تو" توش هستی ... تویی که ندیدمت ...
احساس میکنم پام توی باتلاق فرو رفته که هرچی تلاش میکنم برای بیرون اومدن ازش بیشتر به داخلش کشیده میشم...
خسته ام ... خستم از اینکه ادای خوب بودن رو دربیارم ازاینکه ادای خوشحال بودن رو با یه لبخند مسخره دربیارم...
خسته ام ازینکه وانمود کنم دیگه همه چیز تموم شده و لحظه ای بهت فکر نمیکنم...
کاش اصلا این اسم و این نوشته های مجازی نبود کاش اصلا من نبودم تا این روزها هم نبودم ...
کاش همه این روزها فقط یه خواب بود ... کاش قلبم آروم بگیره ... کاش .....